جناب شاهین گرسنه بود. از آن دورها مواظب یک دسته کبوتر بود؛ اما جلو نمی رفت و حمله نمی کرد. فقط از آن بالاترها آن ها را نگاه می کرد. چون که شاهین ها از آن بالاها حمله می کنند.

جناب شاهین بالا و بالاتر رفت. درست بالای سر کبوترها رفت. از آن بالا یکی از آن ها را نشانه گرفت. چونکه شاهین ها پرنده های کوچک‏تر را شکار می کنند.

جناب شاهین، بال هایش را بست و از آن بالا، مستقیم به طرف کبوتر شیرجه رفت. چونکه شاهین ها موقع حمله، بال هایشان را می بندند.

نزدیک کبوتر که رسید، بال هایش را باز کرد و یک دفعه ایستاد. پاهایش را زد به کبوتر و او را بی هوش کرد. خواست تا با پنجه هایش او را بگیرد، اما دوستان کبوتر به کمکش آمدند.

چونکه اگر نمی آمدند، جناب شاهین او را می برد توی لانه اش. اول پرهایش را می کند و دوم

هام هامش می کرد.

داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کوتاه کودکانه

خلاصه داستان کودکانه

داستان های کودکانه


رادیو کودکانه شاهین ,ها ,کبوتر ,رفت ,کودکانه ,داستان ,از آن ,جناب شاهین ,شاهین ها ,او را ,را می ,کودکانه خلاصه داستان ,کوتاه کودکانه خلاصه ,داستان کوتاه کودکانهمنبع

قصه کوتاه شاهین

کاردستی ساخت کفش دوز با کاغذهای رنگی

کاردستی ساده قلب با کاغذ رنگی

کاردستی ساخت گل با کف دست کودکان

کاردستی ساخت گل با دستمال کاغذی

کاردستی ساخت مراحل زندگی یک پروانه

کاردستی ساخت اردک با کاغذ رنگی

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها

وب سایت تخصصی معماری جوانسازی صورت قیمت لوازم یدکی لودر آموزش صفر تا صد کیک بوکسینگ صفحه اصلی تعمیرات گاز و تعمیرات هود آشپزخانه بهداشت محیط آموزش پرورش جلبک اسپیرولینا سختی گیر رزینی فروش انواع فیلترشنی موتور کرکره برقی